دلم میخواد اندازه همه ی این سالهایی که همه چیو تو خودم ریختم داد بزنم و به عالم و آدم فحش بدم و گاهی اوقات آدم به نقطه ای میرسه که همه چی براش متوقف میشه هرکاری که بخواد بکنه توی ذهنش از قبل بی معنی جلوه میکنه و در نتیجه هیچ کاری نمیکنه...
دلم برای روزهایی که بیخیال هرکاری که دلم میخواست انجام می دادم تنگ شده. دلم برای آدمهای یکرنگ قدیما تنگ شده،دلم واس خودم که دیگه نمیشناسمش تنگ شده...